۱۳۸ سال پیش در ۲۴ اسفند ۱۲۵۷ (۱۴ مارس ۱۸۷۹) آلبرت اینشتین، فیزیکدان نام آور آلمانی و مشهورترین دانشگر معاصر در خانواده ای یهودی در شهر اولم در ایالت ووتمبرگ آلمان به دنیا آمد.
به گزارش دیدهبان علم ایران، آلبرت حدوداً یک ساله بود که خانواده او به شهر مونیخ نقل مکان کرد. پدر آلبرت، هرمان اینشتین با شراکت برادر خود یک کارگاه لوله کشی آب و گاز تأسیس کرد که با موفقیت چشم گیری شروع به کار کرد. پس از رونق گرفتن کار، دو برادر در سال ۱۸۵۵ تصمیم گرفتند با همکاری اهل خانواده یک کارخانه تولید لوازم الکتریکی به نام (Elektrotechnische Fabrik J. Einstein & Cie) با گرایش تولید نیروگاه برق برپا کنند و توانستند برای چند شهر در آلمان و ایتالیا نیروگاه برق بسازند.
آلبرت، دیرتر از بچههای معمولی در سن سه سالگی شروع به حرف زدن کرد. به دلیل پیشرفت کند کلامی اینشتین و بیتوجهی او به هر موضوعی که در مدرسه برایش خسته کننده بود و در مقابل توجه صرف او به مواردی که برایش جالب بودند باعث شده بود که برخی همچون خدمه منزل آنها، او را کند ذهن بدانند. وقتی اینشتین پنج ساله بود، پدرش به او یک قطبنمای جیبی نشان داد و اینشتین پی برد که در فضای خالی چیزی بر روی سوزن تأثیر میگذارد. او بعدها این اتفاق را یکی از تحولآمیزترین اتفاقات زندگیاش توصیف کرد.
اعضای خانواده آلبرت، همگی یهودیهایی لاقید بودند و از همین رو، او در یک مدرسه ابتدایی کاتولیک درس میخواند. او با اصرار مادرش آموزش ویولون را فراگرفت. اگرچه او از همان ابتدای کار مشق ویولون را دوست نداشت و در نهایت نیز آنرا کنار گذاشت، اما بعدها آرامش عمیق خود را در سونات ویلون موتسارت به دست میآورد.
در سال ۱۸۸۹، دانشجویی به نام مکس تلمود که به مدت شش سال پنجشنبه شبها به منزل خانواده اینشتین میآمد، اینشتین را با مهمترین متون علمی و فلسفی آشنا کرد که از جمله آنها میتوان به نقد خرد ناب از کانت اشاره کرد. همچنین در اواخر دوران کودکی و اوایل دوران بزرگسالی، دو عموی او با توصیه و تهیه کتابهایی در زمینه علم، ریاضی و فلسفه به رشد فکری او کمک میکردند.
در سال ۱۸۹۴، در پی کسادی کسب و کار، خانوادهٔ اینشتین از مونیخ به پیوا – شهری در نزدیکی میلان ایتالیا – مهاجرت کردند. اینشتین اولین فعالیت علمی خود را با عنوان بررسی وضعیت اتر در زمینههای مربوط به مغناطیس، در همان زمان برای یکی از عموهایش مینوشت. آلبرت برای تمام کردن درسهایش، در مدرسه شبانهروزی مونیخ ماند و پس از آنکه تنها توانست یک ترم را تمام کند.
در بهار سال ۱۸۹۵ دبیرستان را رها کرده و برای پیوستن به خانوادهاش رهسپار پریوا شد. یک سال و نیم پیش از امتحانات نهایی، او بدون اطلاع والدینش و با متقاعد کردن مسوولان مدرسه به اینکه به واسطه یک گواهی پزشکی به او اجازه مرخصی بدهند مدرسه را ترک کرد و این بدان معنا بود که اینشتین هیچگونه گواهی در تحصیلات متوسطه کسب نکرد. در همان سال یعنی در سن ۱۶ سالگی، او آزمایش ذهنی که به آیینه آلبرت اینشتین شهرت دارد را انجام داد. او پس از خیره شدن به آیینه، آزمایش کرد که اگر با سرعت نور حرکت کند چه اتفاقی برای تصویرش خواهد افتاد؛ نتیجهگیری او مبنی بر اینکه سرعت نور مستقل از بینندهاش است، بعدها به یکی از دو فرضیه نسبیت خاص تبدیل شد.
در آزمون ورودی انستیتو تکنولوژی فدرال سوئیس -که امروزه به ایتیاچزوریخ (ETHZ) شهرت دارد- اگرچه امتیاز آلبرت در بخش ریاضی و علوم عالی شد، اما امتیاز پایین او در بخش ادبیات مانع از قبولی وی شد؛ پس از آن خانوادهاش او را به کانتون آرگاو در سوییس فرستادند تا تحصیلاتش را در آنجا به اتمام برساند. پس از آن دیگر معلوم بود که آلبرت آنگونه که پدرش میخواست مهندس الکترونیک نخواهد شد. او در آنجا به مطالعه تئوری الکترومغناطیس مشغول شد و در سال ۱۸۹۶ (۱۲۷۵ شمسی) دیپلم خود را دریافت کرد.
در این مدت او در منزل خانواده پروفسور یاست وینتلر اقامت کرد و در آنجا به عنوان اولین تجربه عاشقانه به ماری دختر این خانواده علاقهمند شد. مایا، خواهر اینشتین که نزدیکترین همراز او بود بعدها با پسر همان خانواده یعنی پل ازدواج کرد و دوست او نیز یعنی مایکل بسو با دختر دیگر همان خانواده یعنی آنا وصلت کرد. پس از آن اینشتین در ماه اکتبر در مؤسسه فدرال پلی تکنیک ثبت نام کرد و به زوریخ رفت؛ در همین حال ماری نیز برای تدریس به اولسبرگ در سوییس رفت. او در همان سال شهروندی خود در ورتمبرگ را لغو کرد.
در بهار سال ۱۸۹۶، میلوا ماریچ صربستانی که ابتدا در دانشگاه زوریخ در رشته پزشکی آغاز به تحصیل کرده بود، پس از یک ترم به مؤسسه فدرال پلی تکنیک آمد تا در آنجا به عنوان تنها زن در آن سال، در رشتهای که اینشتین درس میخواند تحصیلات خود را ادامه دهد. طی سالهای بعد رابطه ماریچ با اینشتین به یک رابطه عاشقانه تبدیل شد و به رغم مخالفت مادر اینشتین در سال ۱۹۰۳ ازدواج کردند. پس از ازدواج رسمی، اینشتین و ماریچ صاحب دو فرزند پسر به نامهای هانس آلبرت و ادوارد شدند. گفته می شود که آنها یک سال قبل از ازدواج رسمی هم صاحب فرزند دختری شده بودند که اطلاعات چندانی در مورد او در دست نیست. سال ۱۹۰۵ اینشتین چهار مقاله منتشر کرد که پایههای علم فیزیک را لرزاند و دیدگاه انسان به فضا، زمان، ماده و انرژی را متحول کرده و فیزیک نوین را پایه گذاشت؛ تمام اینها در زمانی اتفاق افتاد که او در حال به پایان رساندن دکتری بود.
اینشتین پس از فارغالتحصیل شدن از دانشگاه نتوانست شغلی دانشگاهی پیدا کند و همچنان به عنوان ممتحن در دفتر ثبت اختراع سوئیس – شغلی که پدر یکی از همکلاسی هایش در سال ۱۹۰۲ برای او دست و پا کرده بود – کار میکرد. برخی از مورخان گرایشهای ضدیهودی را در ناکامی اینشتین در پیدا کردن شغل دخیل میدانند. پس از فارغ التحصیلی اینشتین برای تدریس به بسیاری از آکادمیهای آموزشی مراجعه کرد اما مدرسه به مدسه او را رد کردند زیرا در بخشی از رزومهاش از توصیه نامهی هاینریش وبر که کلاسهای زیادی را خراب کرده بود استفاده کرده بود. اگرچه این پذیرفته نشدن سرانجام باعث شد زمان بیشتری در اختیارش قرار بگیرد و چهار مقاله خود را جمعبندی کرده و در یک مقاله منتشر کند که سرانجام به دریافت جایزه نوبل منتهی شد.
از سال ۱۹۱۴، اینشتین جدا از ماریچ و تنها در برلین زندگی میکرده است در حالیکه ماریچ و فرزندانش در زوریخ مانده بودند. بیماری اسکیزوفرنی ادوارد پسر اینشتین به شدت وی را عذاب میداد و او بارها گفته بود بهتر بود ادوارد هیچگاه به دنیا نمیآمد.
به دلیل جنگ، مقالاتی که اینشتین در مورد نسبیت عام چاپ کرده بود، در خارج از آلمان در دسترس نبود. خبر نظریه جدید اینشتین توسط فیزیکدانهای هلندی هنریک لورنتز و پل ارنفست و همکار آنها ویلم دو سیتر که مدیر رصد خانه لیدن بود به منجمان انگلیسی زبان در انگلیس و آمریکا رسانده شد.
در انگلیس، آرتور استنلی ادینگتون دبیر انجمن نجوم سلطنتی از دوسیتر خواست تا یک سری مقالاتی به زبان انگلیسی به نفع منجمان بنویسد. نظریه جدید او را مجذوب خود ساخته بود و از این رو یکی از مدافعان و مبلغان اصلی نسبیت شد. اغلب منجمان هندسی سازی گرانش توسط اینشتین را نمیپسندیدند و معتقد بودند پیش بینیهای او در مورد خمیدگی نور و انتقالبهسرخ گرانشی درست از آب درنخواهد آمد. در سال ۱۹۱۷، منجمان رصدخانه ویلسون در کالیفرنیای جنوبی نتایج تحلیل طیف نور را که در ظاهر نشان میداد که در پرتو خورشید انتقالبهسرخ گرانشی وجود ندارد، منتشر کردند.در سال ۱۹۱۸، منجمان رصدخانهٔ لیک در شمال کالیفرنیا تصاویری از خورشیدگرفتگی که در ایالات متحده قابل رویت بود گرفتند. پس از پایان جنگ، آنها نتایج بررسیهای خود را اعلام کردند و مدعی شدند که پیش بینی نسبیت عام اینشتین در خصوص خمیدگی نور اشتباه بودهاست. با این حال آنها به خاطر خطاهای احتمالی فراوان، هیچگاه اقدام به چاپ نتایجی که به دست آورده بودند نکردند.
آرتور استنلی ادینگتون، طی سفرهایی که درماه می سال ۱۹۱۹ در زمانی که خورشید گرفتگی در بریتانیا رخ داد، به سوبرال سیارا برزیل و جزیرهٔ پرینسیپ در ساحل غربی آفریقا داشت، اندازهگیری خمیدگی گرانشی عدسی نور ستاره را به هنگام عبور از نزدیکی خورشید تحت نظارت داشت و در نهایت به این نتیجه رسید که محل قرار گرفتن ستاره از خورشید دورتر است. این حالت با پیش بینی نسبیت عام همخوان بود. ادینگتون اعلام کرد که نتایج به دست آمده پیش بینی اینشتین را تأیید میکند و روزنامهٔ تایمز در هفتم نوامبر آن سال با انتخاب تیتر زیر تأیید شدن پیش بینی نظریه اینشتین را گزارش کرد: “انقلابی در علم، نظریهای جدید در مورد جهان، ایدههای نیوتن اعتبار خود را از دست میدهد.”
ماکس بورن، برنده جایزه نوبل از نسبیت عام به عنوان ‹‹ بزرگترین دستاورد و شاهکار تفکر بشری در مورد طبیعت›› برشمرد و پل دیراک نیز که یکی از برندگان جایزه نوبل است، از آن به عنوان ‹‹ بزرگترین اکتشاف علمی آن زمان›› یاد کرد. این اظهار نظرها و تبلیغات متعاقب از آن، باعث شهرت اینشتین شد.
با این حال باز هم برخی از دانشمندان به دلایل مختلفی که شامل دلایل علمی (مخالفت با تفسیر اینشتین از آزمایشهای انجام شده، اعتقاد به اتر و یا ضرورت وجود ملاک مطلق) و دلایل روانی – اجتماعی (محافظه کاری، یهود ستیزی) – میشد، نظریات اینشتین را نمیپذیرفتند. به نظر اینشتین، اغلب مخالفتهایی که با نظریه او میشد، از جانب آزمایش باورانی بود که درک ناچیزی از نظریه مطرح شده داشتند.
اینشتین در فوریه سال ۱۹۱۹ از ماریچ طلاق گرفت و در ژوئن همان سال با دختر خاله بیوهاش السا اینشتین ازدواج کرد. طی طلاقش از ماریچ، اینشتین به او قول داد که اگر صاحب جایزه نوبل شد، منافع مادی آن را در اختیار ماریچ بگذارد و نهایتاً نیز در سال ۱۹۲۳ این کار را انجام داد.
السا از ازدواج سابقش دو دختر به نامهای ایلسه و مارگوت داشت اما او و اینشتین صاحب فرزند مشترکی نشدند.
اینشتین دخترخواندههای خود را میستود و در نامهاش به السا در سال ۱۹۲۴، نوشت: «به اندازه دختر خودم یا شاید بیشتر، مارگوت را دوست دارم، و کسی چه میداند اگر من پدر او بودم چه بچه بداخلاقی از وی پدید میآمد!»
این نامهها به عنوان شاهدی برای تکذیب ادعاها در مورد بیمهری اینشتین به خانوادهاش به کار رفته است.
مصاحبه اینشتین در سال ۱۹۳۰
شهرتی که اینشتین بعد از چاپ مقاله ۱۹۱۹ دست آورده بود، باعث شد بسیاری از دانشمندان نسبت به او ابراز نفرت و انزجار کنند و نفرت و انزجار برخی از آنها حتی تا دهه ۳۰ نیز ادامه یافت. مباحث زیادی در مورد ابراز انزجار نسبت به شهرت و معروفیت اینشتین وجود دارد، بهویژه در میان آن دسته از فیزیکدانان آلمانی که بعدها جنبش ضد اینشتینی ‹‹دویچه فیزیک›› را در مقدمه Klaus Hentschel به معنای ‹‹ فیزیک و سوسیالسم اجتماعی›› به راه انداختنداینشتین در ۳۰ مارس سال ۱۹۲۱، یعنی همان سالی که برنده جایزه نوبل شد، برای ایراد سخنرانی در مورد نظریه جدید نسیبت به نیویورک رفت. اگرچه امروزه اینشتین به خاطر فعالیتهایش در مورد نسبیت شهرت یافته، اما جایزه نوبل به خاطر کارهای او در مورد اثر فوتوالکتریک به او اعطا شد، چرا که در مورد نسبیت عام در آن زمان هنوز اختلاف نظر وجود داشت. هیات نوبل به این نتیجه رسیدند که اشاره به آن نظریه اینشتین در نوبل که اختلاف نظر و مخالفت در مورد آن کمتر است، بیشتر مورد قبول جامعه علمی واقع خواهد شد.
اینشتین تا سال ۱۹۳۲ مدیر انستیتوی فیزیک کایزر ویلهلم برلین آلمان و استاد یکی از دانشگاههای برلین (Humboldt University of Berlin) بود. در این سال او ابتدا چندین ماه در دانشگاه پرینستون به سر برد و سپس به دلیل قدرتگیری نازیها در سال ۱۹۳۳، تصمیم گرفت که به آلمان برنگردد. در سال ۱۹۳۳ او شغلی در مؤسسه مطالعات پیشرفته پرینستون به دست آورد و در حدود ۱۹۳۵ تصمیم گرفت که به طور درازمدت در آمریکا بماند.
در همان سال السا به بیماری کبد و قلب مبتلا شد و در دسامبر ۱۹۳۶ (آذرماه ۱۳۱۵) درگذشت.
در سال ۱۹۳۹ گروهی از فیزیکدانهای مجارستانی از جمله لئو زیلارد که به آمریکا مهاجرت کرده بود، به دولت ایالات متحده آمریکا در مورد برنامه نازیها در مورد بمب اتمی هشدار دادند، اما سخنان آنها مورد توجه قرار نگرفت.
در تابستان سال ۱۹۳۹ (۱۳۱۸ هجری شمسی) و چند ماه پیش از جنگ جهانی دوم، زیلارد نامهای برای روزولت، رئیسجمهور وقت ایالات متحده تهیه کرد و از اینشتین خواست که نامه را امضاء کند.
زیلارد نسبتاً گمنام بود، اما اینشتین به واسطه نظریههای نسبیت و جایزه نوبل، شخص مشهوری به شمار میرفت. آنها در این نامه از او توجه به این مساله را درخواست کردند. در این نامه، همچنین از روزولت خواسته شده بود تا به پژوهش در زمینهٔ انرژی هستهای و واکنشزنجیرهای اهمیت بیشتری داده شود. این نامه را نقطه شروع پروژه منهتن برای ساخت بمب اتمی میدانند.
اینشتین، یک سال قبل از مرگش به دوست قدیمیاش لینوس پاولینگ گفت “من اشتباه بزرگ در زندگی مرتکب شدم؛ وقتی نامهای را که ساخت بمب اتمی را به روزولت توصیه میکرد امضا کردم. اما یک دلیل برای این کار وجود داشت؛ خطر ساخت این بمب توسط آلمانیها …”
به واسطه فعالیتهای صلحجویانه سابق اینشتین، گرایشهای چپگرانه وی، و همچنین گزارشهای مغرضانه و بیپایهای که افبیآی در مورد ارتباط اینشتین با شوروی دریافت کرده بود، از شرکت او در پروژه منهتن جلوگیری شد.
آلبرت اینشتین سرانجام در ۲۸ فروردین ۱۳۳۴ (۱۸ آوریل ۱۹۵۵) درگذشت؛ اما این دانشمند برجسته که در پایان قرن گذشته از سوی مجله تایم، مرد قرن لقب گرفت و در تمام دنیا نام اش مترادف مغز و هوش است ده ها سال پس از مرگ هم همچنان خبرساز است. به طوری که حتی مغز او، موضوع پژوهش و جستجوهای بسیاری بودهاست.
وی خود وصیت کرده بود جسدش سوزانده شده و خاکسترش به صورت مخفیانه پراکنده شود تا مقبرهای برای وی ساخته نشود، اما تنها چند ساعت پس از مرگش دکتر توماس هاروی در سردخانه پرینستون مغز و چشمان وی را بدون اجازه از بدنش جدا میکند. چشمان را به دکتر چشم وی هنری آدامز میدهند که تا به امروز در نیویورک حفظ شده است.
آلبرت اینشتین به عنوان یکی از بزرگترین نابغه های قرن بیستم به حساب میآمد و دلیل جلب توجه به سوی مغز وی، تلاش برای یافتن رابطه میان کالبدشناسی اعصاب و هوش عمومی یا هوش ریاضیاتی بود. هاروی تکه برشهای مغز اینشتاین را در شیشه و در زیرزمین و زیر کولر نگهداری میکرد. پس از باطل شدن پروانهی پزشکیاش سالها با فرار از دست خبرنگاران زندگی کرد. اگرچه هدف وی از این کار فهمیدن دلیل باهوشی فوقالعاده اینشتین بوده است اما در طول ۴۳ سالی که مغز در اختیارش بود هرگز نتوانست مطالعهی مناسبی روی آن انجام دهد، شاید به دلیل مسافرت زیاد و شاید به دلیل نداشتن بودجه و تخصص و در نهایت با تحویل دادن بیشتر مغز به پرینستون دایره مرگ این فیزیکدان بزرگ کامل شد.
مطالعات انجام گرفته نشان داده اند که قسمتهایی از مغز که مربوط به صحبت کردن و زبان هستند، کوچکتر و قسمتهای مربوط به پردازشهای عددی و فضایی (تجسم) بزرگتر هستند. مطالعات دیگری، نشاندهندهٔ بیشتر بودن تعداد یاختههای گلیال در مغز اینشتین هستند.هرچند مغز او از نظر اندازه فرقی با مغز دیگران ندارد و ۱۲۳۰گرم است.سال ۲۰۱۲ نتیجه پژوهش مفصلی بر روی چهارده عکس منتشر نشده از مغز اینشتین که از «زوایای غیر متعارف» گرفته شده بودند منتشر شد. همچنین در سال ۲۰۱۳ نتیجه پژوهش دانشمندان دانشگاه چین شرقی در شانگهای ودانشگاه ایالتی فلوریدا در آمریکا در نشریه «مغز» منتشر شد. دانشمندان از بررسی عکسهای منتشر نشده مغز اینشتین (دو عکس از نیمکرههای راست و چپ) متوجه یکی دیگر از تفاوتهای مغز او با سایرین شدند. این تصاویر نشان میدهد که بخشی از مغز به نام جسم پینهای (کورپوس کالوزوم) در اینشتین بسیار بزرگتر از افراد عادی بوده است.
جسم پینهای بزرگترین دسته رشتههای عصبی است که دو نیمکره مغز را بهم وصل میکند؛ در واقع مهمترین راهی است که اطلاعات بین دو نیمکره مغز مبادله میشوند.
اینشتین، برخلاف باور پذیرفتهشده در بین مردم، راستدست بود. به نظر میرسد که شاهدی برای چپدست بودن او وجود ندارد.